Feeds:
نوشته
دیدگاه

سوتی

دوتا گوشیم باهم زنگ میخوره اولی رو که از طرف خونه است خواب میدم اون یکی که شماره غریبه است رو تو دستم میگیرم ویبره اش اعصابم رو خط خطی میکنه و به جای اینکه ریجتش کنم خط رو وصل میکنم به مامان میگم: مامان فلانی زنگ زده فکر کنم مامانش میخواد زنگ بزنه یه جوری صحبت نکنی که بفهمه ما میدونیم عقد کرده و تابلو شده حواست باشه و قطع میکنم به گوشیم اون یکی نگاه میکنم میبینم وصل شده میزارم در گوشم و میبینم یکی داره اونور خط جیغ جیغ میکنه و بال بال میزنه تا میگم الو میگه به مامانت گفتی که من عروس شدم

در یک کلام واسه یه لحظه مُردم

نمیدونستم چی بگم هنگ کردم فقط بهش گفتم من چیزی نگفتم خودش فهمید خیلی خوشحال شدم کلی جیغ جیغ کردم قبلش هم که مامانت تماس گرفته بود خونه نبودیم مامان حدس زده بود با جیغ جیغای من فهمید

البته بهش نگفتم وقتی که مجلس عقد گرفتید و ما نمیدونستیم و دعوت هم نشدیم و بیشتر فامیل بودن و فقط ماها نبودیم بالاخره از یه جایی درز میکنه و به گوشمون میرسه منم همون موقع که بهم گفتی میدونستم و با وجود اینکه برات خیلی خوشحال بودم اون لحظه برات فیلم بازی کردمو الکی سورپرایز شدم ولی همون موقع تصمیم گرفتم که کلا یه گوشی بیشتر نداشته باشم

نقطه سر خط:

مامان و بابا تو یه نوار صدای منو خواهرم رو در عوان کودکی ضبط کردن بعد کلی وقت که گم شده بود پیداش کردیم یه تیکه اش خواهرم میگه تناز من ای ناز من ناز بیا باه بگردیم بیا باهم بخندیم….

مامان میگه شما از اولش هم تو فکر باهم بیرون رفتن و گشتن بودین اسنادش هم هست

شعر تناز من ای ناز هم شعر جوادانه ای برای من شده ها همه بچه های تو مایه سنی من چه دختر چه پسر این شعرو برام خوندن بلا استثنا بسکه من محبوب بودم مثل آلانم(ایکن قربون خودم برم)

دورمان پرشده از کسانی که در حال لاوترکوندن برای هم هستند اوایل دلمان خواست تا یکی هم برای ذات ملوکانه ما لاو بترکاند ولی علی ایحال ماهم از لاو ترکوندن ایشان انرژی میگیریم و کیف میکنیم علی الحساب مارا بس است

یکی دیگه از خفن ترین اتفاقات سال بعد از دوست مامان، دوست باباست که بعد از 28 سال که خارجه بوده اومده ایران زندگی کنه و بابا به صورت اتفاقی تو خیابون دیده بودش و کلی واسه هم لاو ترکونده بودن خفن ترین قسمتش اینه که بچه دوست بابام همسن نوه بابامه

سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و بخت و تخت

بادت اندر شهرایاری برقرار و پردوام

سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش

اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام

زیر مال و بخت رام خط بکشید

وقتی اسم عید میاد ناخوداگاه یاد خونه قدیمیون میوفتم و بوی عطر بهار نارنج تو مشامم میپیچه

نوید بهار برامون این بود که صبح که پنجره اتاقمون رو باز میکردیم اولین شکوفه های درخت نارنج خونمون خودشون رو نشون میدادن بعد با دو از پله ها میومدیم پایین و میرفتیم به مامان و بابا میگفتیم دیدین درخت نارنجه داره بهار میکنه بعد میرفتیم زیردرخت کهن سال نارنج و نفس عمیق میکشیدیم تا بوی بهار نارنجا رو بفهمیم

وای خونه تکونی قبل از عید که نگو نپرس مامان همه قالیارو میریخت کف حیاطو میشست ماهم یعنی میرفتیم کمک ولی بغیر از اینکه چندست لباس هم بزاریم رو دستش کاری نمیکردیم تا قالیا میومدن خشک بشن بارون میگرفت

حالا که فکرشو میکنم عیدای قدیم با همه سختیاش بیشتر میچسبید خوبه ادم همیشه بچه باشه

نقطه سر خط:

دلم برای همتون تنگ شده چیکار کنم فیل تر بشکن نداشتم همه وبلاگاتون رو از توی گوگدر خوندم اصلا غصه اش نخورید

اگه کسی میخواد بیاد شیراز اواخر فرودین تا اوایل اردیبهشت بیاد اونوقته که تو حافظیه و باغ دلگشا بوی بهار نارنج رو احساس کردین میفهمین من چی میگم

از خفت ترین اتفاقات امسال این بود که دوست مامانم بعد سی سال تماس گرفت خونمون بگذریم که با چه سختی شماره مارو پیدا کرده بود

صبح جمعه بارون میومد ساعت 7و نیم از خواب بیدار شدم دایی گفت صبح جمعه زود از خواب بیدار شدی دایی! گفتم قراره بیان دنبالم تا با دخترعموهام بریم بیرون. بهم گفت باروون میاد! گفتم بهتر

وقتی از خونه رفتم بیرون آسمون نیمه ابری بود آفتاب قشنگی روی زمین پهن بود گرمی ملایم آفتاب و بوی نم بارون ترکیب قشنگی بود باغ ارم درختای مختلف با برگای رنگی قشنگتر شده بود باب قدم زدن دو نفره تا تونستیم با دختر عموهام قدم زدیم به جز یکی که کلا غائب بود یعنی بود ولی نبود

چه ربطی ؟

میفهمید

شب همون فیلم رو گذاشت که دختره میخواست بعد چندسال میخواست بیاد شهر خودش واسه اینکه ساق پای دوست پسرشو مورد عنایت قرار بده یه مرد خوشتیپ و با کلاس به مبلغ 6000دلار اجاره میکنه به عنوان دوست پسر میبره شهرشون

خوب بازم چه ربطی؟

میگم

ماهای گذشته ام پر شده از قرارهایی که مال من نبوده و دوتا نقش بازی میکردم توش هماهنگ کننده و جور کننده قرارها و بهونه واسه بیرون اومدن ملت

خوب خسته شدم ولی کاریش نمیشه کرد

داشتم فکر میکردم مثلا منم واسه خودم یه قرار جور کنم بعد همه اونایی که دوستاشون و نامزداشون رو آوردن و اونایی که هراس دارن نامزدشون رو از چنگشون در نیارم رو دعوت میکردم بیان و لاو ترکوندن مارو دید بزنن و دلشون آب بشه

حالا که قراره به قول مامان بزرگم یه خاکی تو سر خودم بریزم سر یه تل(تپه)بزرگی بکنم خوب ولی واسه پیدا کردن این تپه باید یا آگهی بدم یا تو خیابون بگردم یکی رو پیدا کنم خوب راه اول اگهی دادنه

یه یک عدد آقا با شخصیت با کلاس با ادب و نزاکت البته شوخ طبع و مهربون و خوش تیپ چون میخوام ساق پای بعضیارو بزنم تا حد امکان کارمند یه جایی تحصیلات هم داشته باشه کلا جنتلمن برای یک روز نیازمندیم

واجدین شرایط با شماره های زیر تماس بگیرد

دیروز تا حالا زشت این فکر افتاده تو کله ام و کلی با خواهرم سر همین خندیدیم و پسرارو تو خیابون خوب و بد میکنیم انگار میخوایم بخریمشون

احتمالا قراره میوفته واسه باغ ارم توی همون حال و هوا

….

یه چیزی درون بدنم مگه بیکاری دلت درد میکنه سری رو که درد نمیکنه دستمال نمیبندن حتی فکرشم نکن منم بهش میگم نکنه فکر میکنی جدی میگم؟!

ضمیمه:

سوک سوک

به رو خودتون نیارید پست قبل گفتم میرم دیگه نمیام ننویسم خفه میشم باور کن هر از گاهی میام

همه اتون رو تو این مدت خوندم

میرم سرکار

درس تعطیله

دوسال پیش توی همین روزا به وسیله یکی از دوستام با دنیای وبلاگ نویسی و بلاگفا آشنا شدم دوسال پیش تو همین روزا یه وبلاگ ساختم اونجا دوستای خوبی داشتم همونجا بود که با وبلاگ عاقد آشنا شدم همونجا با بیشتر شماها آشنا شدم

بعد وبلاگ جوجو رو ساختم که به دلایلی کلا از صحنه روزگار پاک شد

بعد دفتر خاطرات خودمو دختر عموهامو ساختیم و با دختر عموهام کلی روزای خوب داشتیم

خوب مشکلات بلاگفا باعث شدم کوچ کنم وردپرس و اینجارو ساختم

حالا دوسال گذشته

روز اولی که شروع به نوشتن کردم قلبم شکسته بود درسم تموم شده بود یه جا میخواستم واسه سرگرمی و آرامش یه جا میخواستم که دغدغه نداشته باشم یه جای آروم و دور از هیاهو یه جا که بهم انرژی مثبت بده ، پس نوشتم و تقریبا اونچیزی که میخواستم بدست آوردم

همه چیز خوب بود تا اینکه دنیای واقعی واردش شد همیشه ورود چیزای خوب چیزای بد رو هم همراهش داره وابستگی ها بیشتر شد بیشترو بیشتر، از وابسته شدن دل خوشی ندارم دیگه اینجا اونچیزی رو که من میخواستم بهم نمیده دیگه انرژی مثبت نمیده، دارم انرژی منفی میگیرم از کجا نمیدونم؟!

هرچند دلم نمیاد از اینجا برم دوستای خوبی دارم اینجا که هیچ کجا دیگه نمیتونم مثلشون رو پیدا کنم بعضیاتون رو خارج از نت میتونم پیدا کنم ولی بعضیاتون رو نه دلم برای همتون تنگ میشه، شاید یه روزی گذر من به شهرتون افتاد یا گذر شما به شهر من خوشحال میشم همتون رو ببینم، شمارو تطبیق بدم با اونچیزی که تصور کردم

حالا دارم میرم میخوام به درسام برسم،زبان رو حتما پی جور بشم، سفت و سخت بگردم دنبال کار خوب، شاید بالاخره رفتم و کلاس منبت کاری اسم نوشتم و اوه اوه کلاس ورزش هم که حتما میرم از اینایی که رقصه ولی رقص نیست خدارو چه دیدی شاید شاهزاده سوار بر اسب سفید هم اومد و ما هم سوارش شدیم

همتون رو دوستدارم بعضیاتون بیشتر

درآخر یادگاری هم بنویسید شاید یه وقتی برگشتم

به قول خارجیا فارول به وقول خودمون بدرود

بچگیام

با خواهرم و خاله و مامان نشسته بودیم از حسنان و جمالات کودکی من تعریف میکردیم انقدر خندیدیم که روده تو دلمون نمونده بود

چکیده ایش رو اینجا میگم ولی مشغول الذمه ای که فکر کنی من دختر بی خیال و شلخته و لج لجویی بودم

از اونجایی که من آخرای سال به دنیا اومدم و شناسنامه ام رو شهریور گرفتن یکسال زودتر رفتم مدرسه جسته ریزه میزه هم باعث شد که کوچیکتر از همه باشم ولی با همه وجود وقتی رفتم پیش دبستانی بلد بودم کتابای اول دبستان خواهرم رو بخونم یکمی هم ریاضی بلد بودم

پیش دبستانی که بودم هروقت معلممون میگفت بیا و شعر بخون میرفتم میخوندم مادر زهرا از مشهد آمد …یا خیار خیار خیار چه هر دفعه که میگفت کی شعر میخونه من میگفتم من من من و اگه اسمم رو صدا نمیزد زار زار گریه روش بود من و دوستم که شناسنامه ام هم اسمش بود همیشه صندلیمون بین دوتا پسر بود یا یکیشون بین منو دوستم مینشت محمد پسر بور و بلوند کلاس و حسین پسر مشکی و سفیدی که خیلی شیطون و خوشکل کلاس و همیشه ایندوتا دعواشون بود که کدوم یکی وسط بشینه خیلی دوستِ پسر بچگی دلم براشون تنگ شده خیلی دلم میخواد بدنم در چه حالن

با پیش دبستانی منو خواهرم چهار سال توی یه مدرسه بودیم چهارسال خواهرم خون دل خورد هروقت از مدرسه بیرون میومدم خط وسط مقنعه ام طرفین گوشم بود تمام جیباو زیپای کیفم باز بود و همیشه خدا آخرین نفر از در مدرسه بیرون میومدم برعکس خواهرم که همیشه اولین نفر دم در مدرسه بود خوب من مدرسه رو دوست داشتم نشون به اون نشونی که روز اولی که زهره رفت مدرسه تو خونمون واویلا به پاشد که منم مانتو میخوام منم مقعنه میخوام تاکید میکنم «مق عنه» و میخواستم برم مدرسه خوب عادت نفر اخر تا سال اخر هنرستان همراهم موند. خدا میدونه چندتا پاک کن و مداد و تراش گم کردم بیشتر روزا وقتی تو راه مدرسه مامان و بابا برام یه چیزی میخریدن هر روز به محضی که از در مدرسه پامو بیرون میزاشتم مقعنه ام رو از سرم در میاوردم و مینداختم رو کوله ام و بازم خدا میدونه چندتا مقنعه از رو کیفم افتاد و باد برد و من سر به هوا نفهمیدم معلم اول دبستانم بهم میگفت خاله ریزه و وقتی مامانم بهش گفته بود که اگه آمادگیش رو نداره ببرمش سال دیگه بیارمش گفته بود نه چیکارش داری این اگه یه روز ازش درس نپرسم میشینه گریه میکنه و درسش بهتر از بقیه است یادمه روزی که رفتیم واسه خواهرم کیف بخریم یه کیف نسبتا بزرگ براش خردین خوب اون از من خیلی درشتر بود منم پامو کردم توی یه کفش که من عین همون کیف رو میخوام و مامان اینا برام خریدن. بند کیفه روی کوتاه ترین حالت بود و با همه وجود کیفه تا پشت زانوم میومد معلممون به مامان و بابا میگفت خودشم بزارین تو کیفه بیارید که صد البته جام میشد

مشق نوشتنم هیهات بود نمی نوشتم نمی نوشتم نمی نوشتم تا اخر شب بعد رو دفتر کتابام خوابم میبرد صبح زودتر بلند میشدم از اونطرف مامان واسم لقمه میگرفت واسه صبحونه از اون طرف مشق مینوشتم. خوب فرشته مهربون واسه ما مثل دختر خاله ام نمیومد مشقام رو بنویسه! حدودا دقیقه 92 میرسیدم مدرسه لازم و ضروریه که بگم تمام مدت زهره از دست من حرص میخورد و تمام طول مسیر و به جون من غر میزد و حرص میخورد

درس خوندنم هم رو هوا بود ریاضی رو میخوندم تمرین نمیکردم هنوز هم بعضی وقتا میخونمش از تاریخ واسه امتحان دادن خوشم نمیومد وقتی نمره ریاضیم 20 بود سرکلاس تاریخ اشک میریختم

وقتی قهر میکردم گردنم رو کج میکردم رو به بالا و به هیچکس نگاه نمیکردم به قول خودم خ.ر میشدم بعد یه دفعه خودم خوب میشدم

یه بار واسه عید توی یه شب بارونی رفتم کفش بخرم هرچی مامان اینا گفتن کفش پاشنه بلند نخر پامو کردم توی یه کفش که من کفش تاق تاقی میخوام و آخرش یه کفش تاق تاقی قرمز خریدم و از اونجایی که وقتی کفش رو خردیم پام خیس بود وقتی اومدم خونه کفشه تنگ بود ولی از ترسی که نبرن پسش بدن هیچی نگفتم تا وقتی که دوسه بار پوشیدمش و پام تاول زد بعد اشکم دراومد و دیگه نتونستم بپوشمش فقط گذاشتمش تو کمد و حسرتش رو خوردم

یه بار واسه عید کفش سفیدی خردیم که روش یه پاپیون بود و مال من کناره های پاپیونش سبز بود مال زهره قرمز یادمه تا شب عید هرشب میزاشتیمش بالای سرمون و بوش میکردیم یه بوی خواصی میداد هنوز هم هروقت با زهره گل بلندر درست میکنیم کلی فوم هارو به یاد اون کفشا بو میکنیم

یکی از چیزایی که باعث شد مامان و بابامو حرص بدم خریدن پونین پلاستیکی بود هرچی هم برام پوتینای خوشکل میخریدن میگفتم من پونتین پلاستیکی میخوام اگه گفتین واسه چی؟واسه اینکه وقتی تو کوچه آب میگرفت برم وسطشون و چلپ چلپ راه بندازم آخر هم برام یه پوتین پلاستیکی قرمز خریدن که خیلی دوستش داشتم ولی فقط شبا که کسی تو کوچه نبود میتونستم بپوشمش خوب خیلی زشت بود دیگه

یه سال ماه محرم موهامو کوتاه پسرونه کردم لباس سبز یقه انگلیسی که مامان برام دوخته بود رو پوشیدمو زنجیر به دست رفتم وسط هیئت و زنجیر زدم اصلاهم که قیافه ام تابلو نبود که دخترم

دیگه بسته هرچی اعتراف کردم میخواستم در مورد اتاق و اینا هم بگم دیدم به اندازه کافی آبروی خودمو بردم ولی حالا خیلی فرق کردم علی الحساب بسته خیلی طولانی شد ولی شما به بزرگواری خودتون ببخشید

حالا فهمیدین چه بچه جیگری بودم من

حالا اگه گفتید توی این عکس من کدومم؟(ایکن خودت کیفت نداری چرا فحش میدی؟)پیش دبستانی